رابرت لوئیس استیونسون، نویسنده‌ی شهیر اسکاتلندی، در یکی از مقالات تأمل‌برانگیز خود با عنوان «اِیس تریپلکس» (سپر سه‌لایه برنزی)، پرسشی بنیادین را مطرح می‌کند: با علم به اینکه مرگ، این «حادثه‌ی قطعی»، در کمین همه‌ی ماست، چگونه باید زندگی کنیم؟ پاسخ او به این پرسش، نه یک تسلیم منفعلانه، بلکه فراخوانی پرشور به یک زندگی شجاعانه و ماجراجویانه است. استیونسون استدلال می‌کند که بسیاری از ما چنان درگیر حفظ و حراست از زندگی خود می‌شویم که فراموش می‌کنیم واقعاً «زندگی» کنیم. او این رویکرد محتاطانه را به ماندن در یک «شهر محاصره‌شده» تشبیه می‌کند که ساکنانش از ترس دشمن، جرئت خروج و نبرد را ندارند. از نظر او، این زندگی نیست، بلکه تنها نوعی زنده‌مانیِ بی‌روح است. در مقابل، او از رویکردی «جوانمردانه» دفاع می‌کند؛ رویکرد کسانی که با آگاهی از خطرات، دل به دریا می‌زنند و با اشتیاق به استقبال تجربیات می‌روند. استیونسون معتقد بود که ترس دائمی از مرگ، خود نوعی مرگ تدریجی است. او می‌نویسد که فرد ترسو و همیشه نگران، پیش از مرگ واقعی، بارها و بارها در ذهن خود می‌میرد. این وسواس برای حفظ سلامتی و پرهیز از هرگونه خطر، لذت‌های اصیل زندگی را از بین می‌برد. به قول خود او، «از دست دادن لذت، از دست دادن همه‌چیز است». از دیدگاه استیونسون، ارزش زندگی به طول آن نیست، بلکه به عرض و عمق آن است. او کسانی را که با شور و اشتیاق زندگی می‌کنند، حتی اگر عمر کوتاهی داشته باشند، بر کسانی که عمری طولانی اما خالی از هیجان و معنا را سپری می‌کنند، ترجیح می‌دهد. این فلسفه زمانی قدرتمندتر می‌شود که بدانیم خود استیونسون تمام عمر با بیماری‌های سخت دست‌وپنجه نرم می‌کرد و سایه‌ی مرگ همواره بر زندگی‌اش سنگینی می‌کرد. با این حال، او هرگز تسلیم نشد. او به دورافتاده‌ترین نقاط جهان سفر کرد، نوشت و عاشق شد. زندگی او خود گواهی بر این مدعاست که می‌توان با وجود شکنندگی جسم، روحی ماجراجو و سرکش داشت. او معتقد بود که بهترین آمادگی برای مرگ، نه پرهیز از زندگی، بلکه غوطه‌ور شدن در آن است. کسی که زندگی را با تمام وجود تجربه کرده باشد، در لحظه‌ی مرگ حسرت کمتری خواهد داشت. در نهایت، هنر زیستن از نگاه استیونسون، هنر پذیرش فناپذیری و در عین حال، نادیده گرفتن آن در عمل است. این به معنای بی‌فکری نیست، بلکه به معنای اولویت دادن به شور و معنا بر امنیت صرف است. او ما را تشویق می‌کند که از دژهای امن خود بیرون بیاییم، خطر کنیم و داستان منحصربه‌فرد خود را بنویسیم. زیرا در پایان، تنها چیزی که اهمیت دارد، نه سال‌هایی که نفس کشیده‌ایم، بلکه لحظاتی است که نفسمان از شگفتی بند آمده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *