در دنیای ادبیات، برخی نویسندگان به خاطر داستانهایشان شهرت مییابند و برخی دیگر به خاطر سبک منحصربهفردشان. لاسلو کراسناهورکایی، نویسندهی مجارستانی و برندهی جایزهی نوبل، در دستهی دوم قرار میگیرد. او را «استاد معاصر آخرالزمان» نامیدهاند، کسی که با جملات طولانی و پیچیدهی خود، خواننده را به سفری در اعماق تاریکی و مالیخولیای هستی میبرد. اما راز این نویسنده چیست و چگونه میتوان از طریق اولین رمانش، «ساتانتانگو»، به دنیای او نفوذ کرد؟
ویژگی بارز نثر کراسناهورکایی، جملات بیانتهای اوست که گاهی یک صفحه کامل را در بر میگیرند و تنها با ویرگول از هم جدا میشوند. این سبک، صرفاً یک انتخاب فرمی نیست، بلکه بازتابی از جهانبینی اوست. او معتقد است که واقعیت، یک جریان پیوسته و خفهکننده از آشوب است و جملاتش این حس را به خواننده منتقل میکنند؛ گویی در حال تماشای واقعیتی است که هرگز متوقف نمیشود. این همان ایدهی «نگه داشتن آشوب با یک ویرگول» است؛ تلاشی برای نظم بخشیدن به دنیایی که در آستانهی فروپاشی قرار دارد.
رمان «ساتانتانگو» (۱۹۸۵)، که به عنوان نقطهی ورود به جهان کراسناهورکایی شناخته میشود، این فلسفه را به بهترین شکل به تصویر میکشد. داستان در یک روستای دورافتاده و روبهزوال در مجارستان پس از کمونیسم رخ میدهد. ساکنان این روستا در گلولای فقر و ناامیدی غرق شدهاند و زندگیشان با بارانهای بیپایان و بیهدفی مطلق تعریف میشود. در این میان، ورود دو شخصیت مرموز که مردم آنها را پیامبران دروغین میدانند، کورسوی امیدی را در دلشان زنده میکند. آنها وعدهی رستگاری و آیندهای بهتر را میدهند، اما در نهایت ساکنان را به سمت تباهی بیشتر سوق میدهند.
ساختار رمان نیز مانند نامش از رقص تانگو الهام گرفته شده است: شش قدم به جلو و شش قدم به عقب. این ساختار، حس چرخهای بیپایان و گریزناپذیر را تقویت میکند؛ گویی شخصیتها در یک رقص مرگ بیپایان گرفتار شدهاند. کراسناهورکایی با دقت وسواسگونهای جزئیات این دنیای متروک را توصیف میکند، از صدای باران گرفته تا ناامیدی حکشده بر چهرهی شخصیتها. او نشان میدهد که چگونه در غیاب معنا، انسانها به هر وعدهی پوچی چنگ میزنند.
شهرت کراسناهورکایی با همکاری او با کارگردان بزرگ مجارستانی، بلا تار، به اوج خود رسید. تار، رمان «ساتانتانگو» را به یک فیلم حماسی هفت و نیم ساعته تبدیل کرد که به یکی از شاهکارهای سینمای هنری بدل شد. این فیلم با تصاویر سیاهوسفید و برداشتهای بلند خود، توانست به خوبی فضای سنگین و آخرالزمانی رمان را به تصویر بکشد و بینندگان را در دنیای کراسناهورکایی غرق کند.
در نهایت، درک آثار لاسلو کراسناهورکایی نیازمند صبر و تأمل است. او نویسندهای نیست که به خواننده آرامش بدهد؛ بلکه او را با واقعیت عریان و بیرحمانهی جهان روبهرو میکند. جملات طولانی او، تقلایی برای یافتن ساختار در دل هرجومرج است و داستانهایش، کاوشی عمیق در باب ناامیدی، ایمان و ماهیت انسانیت در جهانی است که به نظر میرسد خدایش آن را ترک کرده است.